چه شود به چهره ی زرد من نظری زراه خدا کنی ، که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی
تو کمان کشیده و درکمین که زنی به تیرم و من غمین ، که خدای ناکرده خطا کنی .
چه شود به چهره ی زرد من نظری زراه خدا کنی ، که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی
تو کمان کشیده و درکمین که زنی به تیرم و من غمین ، که خدای ناکرده خطا کنی .
مسافرترین آدم دنیا هم
دست خطی می خواهد که بنویسد برایش
” زود برگرد “
طاقت دوری ات را ندارم . . .
.
.
.
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به نفسهای تو در سایه ی سنگین سکوت
به سخنهای تو با لهجه ی شیرین سکوت . . .
.